قوله: «و لقدْ آتیْنا إبْراهیم رشْده منْ قبْل» حسن گفت رشد اینجا نبوتست، و من قبل یعنى من قبل موسى و هارون. معنى آنست که ابراهیم را نبوت دادیم پیش از موسى و هارون، و گفته‏اند رشد توفیق خیرست و راست راهى بشناختن، و صلاح دین خود بدانستن، و من قبل یعنى فى صغره قبل البلوغ. مى‏گوید او را توفیق دادیم تا راست راهى یافت و بهى کار خویش بدانست از کودکى پیش از بلوغ، آن گه که از سرب بیرون آمد و گفت: «إنی وجهْت وجْهی» الایه... هم چنان که یحیى زکریا را گفت: «و آتیْناه الْحکْم صبیا» و قیل معناه کتبت له السعادة من قبل ان خلق.


«و کنا به عالمین» انه اهل للهدایة و النبوة و هو نظیر قوله: «و لقد اخْترْناهمْ على‏ علْم على الْعالمین» و قوله: «الله أعْلم حیْث یجْعل رسالته».


«إذْ قال لأبیه» معناه آتینا ابراهیم رشده اذ قال لابیه، «و قوْمه ما هذه التماثیل التی أنْتمْ لها عاکفون» یقال اسم ابیه آزر و قیل آزرى، و ذکر النسابون ان له اسما آخر و هو التارخ بن ناخور بن ارغو بن فالغ بن ارفخشد بن سام بن نوح.


و التماثیل جمع تمثال و هو شی‏ء یعمل مشبها بغیره فى الشکل. و العکوف اطالة الاقامة، و یقال کانت تماثیل على صور السباع و الطیور و الانسان، و قیل على صور هیاکل الکواکب یعبدون الله بوساطة العبادة للکواکب، ثم اعتقدوا انها فى انفسها آلهة.


«قالوا وجدْنا» اسلافنا، «عابدین». لها فاقتدینا بهم. این اشارتست بعجز ایشان از اقامت بینت و اظهار حجت بر عبادت بتان، چون از حجت و بینت درماندند دست در تقلید زدند، در ضمن آیت ذم تقلید و اهل تقلیدست.


«قال لقدْ کنْتمْ أنْتمْ و آباوکمْ فی ضلال مبین» هذا کون الحال. اى انتم و اسلافکم فى خسار بین بعبادتکم ایاها.


«قالوا أ جئْتنا بالْحق أمْ أنْت من اللاعبین» اى أ بجد منک هذا الکلام ام تلعب بهذا المقال.


«قال بلْ ربکمْ رب السماوات و الْأرْض الذی فطرهن» اى لست بلاعب و انما ربکم و خالقکم الذى یجب علیکم عبادته هو رب السماوات و الارض، و فاطرهما و یحتمل ان الضمیر فى فطرهن یعود الى التماثیل. «و أنا على‏ ذلکمْ من الشاهدین» بانه ربکم، تقدیره و انا شاهد على ذلکم من الشاهدین «و تالله لأکیدن أصْنامکمْ» اصله و الله فقلبت الواو تاء، و لا تصلح التاء فى القسم الا فى اسم الله، تقول تالله و لا تقول تا الرحمن، و تقول و حق الله لأفعلن کذا و لا یجوز تحق الله لأفعلن. «لأکیدن أصْنامکمْ بعْد أنْ تولوا مدْبرین» اى لاکسرنها بعد ذهابکم عنها الى عید لکم، و سماه کیدا لانه مکر بذلک عابدیها.


مفسران گفتند ایشان را عیدى بود که هر سال یک بار اهل شهر در مجمعى بیرون از شهر حاضر مى‏شدند چون از آنجا باز گشتندى در بتخانه رفتندى و بتان را سجود کردندى، آن گه بخانه خویش باز گشتندى، آن روز که میرفتند آزر گفت ابراهیم را که اگر رغبت کنى درین عید ما مگر ترا دین ما و کار و بار ما خوش آید، ابراهیم با ایشان بیرون رفت در راه خویشتن را بیفکند و گفت من بیمارم و از درد پاى مى‏نالید، ایشان که سران و سروران بودند همه در گذشتند، بآخر که ضعیفان و کمینان بر گذشتند از پى ایشان برفت، و گفت: «تالله لأکیدن أصْنامکمْ» بخداى که در بتخانه شما روم و بتان را بشکنم، ضعیفان و واپس ماندگان مردمان آن سخن از وى بشنیدند، و گفته‏اند که یک مرد بشنید و بر دیگران آشکار کرد پس چون ایشان بعید خویش رفتند، ابراهیم از آنجا باز گشت و در بتخانه رفت، بهویى عظیم بود، در آن بهو هفتاد و دو صنم بر افراشته بودند. بعضى زرین بعضى سیمین، بعضى از آهن، بعضى از شبه و ارزیز، و بعضى از چوب و سنگ، و برابر بهو صنمى عظیم افراشته بودند مهینه ایشان، صنمى زرین بجواهر مرصع کرده، و در دو چشم وى دو یاقوت روشن نشانده، و در پیش آن بتان طعامهاى الوان نهاده، یعنى تا آن بتان در آن طعامها برکت افزایند و مشرکان چون از عید گاه باز آیند بخورند، ابراهیم چون آن دید بر طریق استهزاء بتان را گفت: أ لا تأْکلون. نمى‏خورید ازین طعامها که پیش شما نهاده‏اند؟ بتان جواب نمیدادند از آن که جماد بودند. ابراهیم گفت هم بر طریق استهزاء: ما لکمْ لا تنْطقون. چه بوده است شما را که سخن نمى‏گوئید و مرا جواب نمى‏دهید؟ آن گه تبر درنهاد و همه را خرد کرد، چنان که رب العزه گفت: «فجعلهمْ جذاذا» ایشان را ریزه ریزه کرد، جذاذ بکسر جیم قراءت کسایى است یعنى کسرا و قطعا، جمع جذیذ، و هو الهشیم مثل خفیف و خفاف، و ثقیل و ثقال و طویل و طوال. باقى قراء جذاذا بضم جیم خوانند، مثل الحطام و الرقات و معناه المجذوذ، اى المقطوع. «إلا کبیرا لهمْ» اى للکفار، و قیل للاصنام، فانه لم یکسره. همه را بشکست و بر آن نکال کرد، مگر آن بت مهینه ایشان که در جثه و صورت مهینه بود، از روى تعظیم و عبادت ایشان که آن مهینه را نشکست و تبر بر دست وى بست، و بقول بعضى از گردن وى در آویخت، «لعلهمْ إلیْه یرْجعون» یعنى لعلهم اذا راوا ما باصنامهم من العجز و الهو ان یرجعون الى ابراهیم بالاقرار له و بالتوبة. و قیل یرجعون الى الله بالایمان و الاقرار بوحدانیته.


پس آن قوم چون از عید خویش باز گشتند و در بتخانه شدند و بتان را بدان صفت دیدند گفتند: «منْ فعل هذا بآلهتنا إنه لمن الظالمین» اى لمن المجرمین. که کرد این نکال بر خدایان ما ظلم کرد بر ایشان که بجاى عبادت ایشان مذلت نهاد، آن قوم که از ابراهیم شنیده بودند که گفت: «تالله لأکیدن أصْنامکمْ». گفتند: «سمعْنا فتى یذْکرهمْ» اى یعیبهم و یسبهم، «یقال له إبْراهیم» آن جوانى هست که او را ابراهیم گویند، و ما مى‏شنیدیم از وى که عیب خدایان ما میکرد و ایشان را ناسزا میگفت، ظن مى‏بریم که این فعل اوست.


این خبر با نمرود جبار افتاد و اشراف قوم وى گفتند: «فأْتوا به على‏ أعْین الناس» اى جیئوا به ظاهرا بمرئى من الناس. «لعلهمْ یشْهدون» علیه بفعله و قوله، فیکون حجة علیه، کرهوا ان یأخذوه بغیر بینة، خواستند که او را چون گیرند عقوبت کنند بحجت و بینت کنند. این معنى را گفتند: «فأْتوا به على‏ أعْین الناس لعلهمْ یشْهدون» و گفته‏اند معنى آنست که او را بر دیدار قوم عقوبت کنید، تا دیگران عبرت گیرند و چنین کار نکنند.


ابراهیم را حاضر کردند و او را گفتند: «أ أنْت فعلْت هذا بآلهتنا یا إبْراهیم» این تو کردى بخدایان ما اى ابراهیم؟ ابراهیم جواب داد و گفت: «بلْ» یعنى نه من کردم، «فعله کبیرهمْ هذا» غضب من ان تعبدوا معه هذه الصغار، و هو اکبر منها فکسرها، آن بزرگ و مهینه ایشان کرد، که خشم آمد وى را بآن که این کهینان را با وى پرستیدند. «فسْئلوهمْ إنْ کانوا ینْطقون» بپرسید اینان را اگر سخن گویند تا جواب دهند که این فعل بایشان که کرد، و مقصود ابراهیم آن بود تا عجز و خوارى و ناتوانى بتان بایشان نماید، و حجت بر ایشان درست شود که بتان سزاى عبادت نیستند، از آن جهت که سخن نگویند و جواب ندهند. و این دلیلى روشن است که رب العالمین جل جلاله گویاست و نطق بر وى رواست سخن گوید و از وى سخن شنوند و او جل جلاله از دیگران سخن شنود و جواب دهد، و در قرآن عیب بتان کرد که نشنوند و جواب ندهند گفت: «إنْ تدْعوهمْ لا یسْمعوا دعاءکمْ و لوْ سمعوا ما اسْتجابوا لکمْ» قال القتیبى: تقدیره بل فعله کبیرهم هذا ان کانوا ینطقون فسئلوهم. جعل اضافة الفعل الیه مشروطا بنطقهم، و لم یقع الشرط فلم یقع الجزاء. و قال فى ضمنه انا فعلت ذلک. معنى سخن قتیبى آنست که ابراهیم اضافت فعل که با صنم کرد بشرط نطق کرد، یعنى که اگر صنم قدرت نطق را داشتى قدرت فعل نیز داشتى و این فعل وى کرده بودى، اکنون معلومست که وى قدرت نطق ندارد و چون قدرت نطق ندارد قدرت فعل هم ندارد، و مقصود ابراهیم آن بود تا عجز بتان بایشان نماید و در ضمن این سخن آنست که این فعل من کردم و این معنى را کسایى وقف کند «بلْ فعله». یعنى فعله، و این تأویل اگر چه نیکوست بعضى علماء دین نپسندیده‏اند و گفته‏اند این تأویل بر خلاف قول رسول (ع) است که رسول بر ابراهیم تقدیر کرد که سه جاى سخن گفت بر خلاف راستى، و ذلک‏


ما روى ابو هریره ان رسول الله (ص) قال: «لم یکذب ابراهیم الا ثلاث کذبات فى ذات الله قوله: «إنی سقیم» و قوله: «بلْ فعله کبیرهمْ» و قوله. لسارة: «هذه اختى».


هر چند که اهل تأویل گفتند «إنی سقیم» اى ساسقم، یعنى عند الموت، و قیل انى سقیم اى مغتم بضلالتکم و قوله لسارة «هذه، اختى» یعنى فى الدین، این تأویل گفته‏اند لکن آن نیکوتر که آن را کذب دانند چنان که رسول تقدیر کرد بر وى، و بیش از آن نیست که این زلتى است از صغایر، و رب العالمین در قرآن جایها زلات صغایر با انبیاء اضافت کرده، و روا باشد که رب العزه ابراهیم را در آن کذب رخصت داد قصد صلاح را و اقامت حجت را بر مشرکان هم چنان که یوسف را رخصت داد در آنچه با برادران گفت: «إنکمْ لسارقون و لم یکونوا سرقوا.


قوله: «فرجعوا إلى‏ أنْفسهمْ» اى فتفکروا فى قلوبهم، و رجعوا الى عقولهم «فقالوا» ما تراه الا کما قال. «إنکمْ أنْتم الظالمون» بعبادتکم من لا یتکلم، و قیل انتم الظالمون لابراهیم فى سوالکم ایاه، و هذه آلهتکم التى فعل بها ما فعل حاضرة فسئلوها.


«ثم نکسوا على‏ روسهمْ» قال اهل التفسیر اجرى الله الحق على لسانهم فى القول الاول ثم ادرکتهم الشقاوة فهو معنى قوله: «نکسوا على‏ روسهمْ». اى ثم ردوا الى الکفر بعد ان اقروا على انفسهم بالظلم. یقال نکس المریض اذا رجع الى حالته الاولى، رب العزه بر زبان ایشان سخنى راست بر صواب راند، و گناه سوى خویش نهادند، اما شقاوت ازلى در رسید، و ایشان را با کفر خویش برد، اینست که الله تعالى گفت: «ثم نکسوا على‏ روسهمْ» اى ردوا الى غیهم و ارکسوا فیه فرکبوا روسهم، «لقدْ علمْت» اینجا قول مضمر است، یعنى فقالوا لقد علمت، «ما هولاء ینْطقون» فکیف تأمرنا بسوالهم.


آن گه حجت بر ایشان متوجه گشت ابراهیم گفت: «أ فتعْبدون منْ دون الله ما لا ینْفعکمْ شیْئا و لا یضرکمْ أف لکمْ» تبا لکم و نتنا «و لما تعْبدون منْ دون الله» احجار لا صنع لها، و لا نطق و لا بیان، «أ فلا تعْقلون» ا فلا تستحیون من عبادة من کان بهذه الصفة؟


فلما لزمتهم الحجة و عجزوا عن الجواب. «قالوا حرقوه و انْصروا آلهتکمْ» باهلاک من یعیبها. «إنْ کنْتمْ فاعلین» امرا فى اهلاکه. روایت کردند از ابن عمر که گفت آن کس که ایشان را ارشاد کرد بتحریق ابراهیم مردى بود از اعراب فارس ازین کردان دشت نشین، نام وى هیزن، و قیل هیون. رب العزه او را بزمین فرو برد، هنوز مى‏رود تا قیامت، پس نمرود جبار گفت تا حظیره‏اى ساختند گرد آن دیوار بر آوردند طول آن شصت گز، و ذلک قوله تعالى: «قالوا ابْنوا له بنْیانا، فألْقوه فی الْجحیم» و گفت تا هر کسى از هر جانب هیمه کشیدند هم شریف و هم وضیع یک ماه، و گفته‏اند چهل روز، و گفته‏اند یک سال، و آن را بزرگ طاعتى مى‏دانستند، تا آن حد که زن بیمار مى‏گفت: لئن عوفیت لأجمعن الحطب لابراهیم. بعد از یک سال که هیمه جمع کردند آتش در آن زدند، آتشى عظیم بر افروختند و ابراهیم را دست و پاى بستند و غل بر گردن نهاده در منجنیق نهادند تا بآتش افکنند، روایت کنند که آن ساعت فریشتگان آسمان آواز بر آوردند و هر چه در زمینست بیرون از ثقلین، و گفتند: ربنا لیس فى ارضک احد یعبدک غیر ابراهیم یحرق فیک فاذن لنا فى نصرته، فقال الله تعالى انه خلیلى لیس لى خلیل غیره و انا الهه، لیس له اله غیرى. فان استغاث بکم فاغیثوه و ان استنصرکم فانصروه، و ان لم یدع غیرى، و لم یستنصر سواى و لم یستغث الا بى فخلوا بینه و بینى.


و روى ان خازن الماء اتاه فقال یا ابراهیم ان اردت اخمدت النار فان خزائن المیاه و الامطار بیدى، و اتاه خازن الریاح فقال ان شئت طیرت النار فی الهواء فان خزائن الریاح بیدى، فقال ابراهیم لا حاجة بى الیکم.


ثم رفع رأسه الى السماء فقال: الهى انت الواحد فى السماء و انا الواحد فى الارض لیس فى الارض احد یعبدک غیرى، حسبى الله و نعم الوکیل. یا احد یا صمد بک استعین و بک استغیث و علیک اتوکل لا اله الا انت سبحانک رب العالمین لک الحمد و لک الملک، لا شریک لک.


پس چون او را بیفکندند جبرئیل او را پیش آمد و گفت یا ابراهیم أ لک الحاجة؟ فقال اما الیک فلا. قال جبرئیل فسئل ربک فقال، حسبى من سوالى علمه بحالى، فقال الله عز و جل: «یا نار کونی برْدا و سلاما» اى کونى ذات برد و سلامة، «على‏ إبْراهیم» لا یکون فیها برد مضر و لا حر موذ، قال ابن عباس: لو لم یقل سلاما لمات ابراهیم من بردها، و من المعروف فى الآثار انه لم تبق یومئذ نار فى الارض الا طفئت فلم ینتفع فى ذلک الیوم بنار فى العالم ظنت انها تغنى و لو لم یقل على ابراهیم بقیت ذات برد ابدا. و قال الحسن: قوله: «و سلاما» هو تسلیم من الله عز و جل على ابراهیم. و المعنى سلم الله سلاما على ابراهیم کقوله تعالى: «قالوا سلاما» اى سلموا سلاما، و مثله فى المعنى، فى سورة الصافات، «سلام على‏ إبْراهیم». قال کعب الاحبار: جعل کل شی‏ء یطفئ عنه النار الا الوزغ، فانه کان ینفخ فى النار، و لهذا امر النبى صلى الله علیه و سلم بقتل الوزغ، و قال کان ینفخ على ابراهیم. سدى گفت: چون ابراهیم را بآتش افکندند رب العزه فریشتگان را فرستاد تا هر دو بازوى ابراهیم را بگرفتند و او را بآهستگى بر زمین نشاندند، آنجا چشمه آب خوش پدید آمد و گل سرخ و نرگس بویا، و رب العزه فریشته ظل را بفرستاد بصورت ابراهیم تا با وى بنشست و مونس وى بود، و جبرئیل آمد و طنفسه‏اى آورد از بهشت، و آنجا بگسترانید و پیراهنى از حریر بهشت در وى پوشانید و او را بر آن طنفسه نشاند و جبرئیل با وى حدیث مى‏کند و میگوید: ان ربک یقول اما علمت ان النار لا تضر احبائى. اى ابراهیم ملک تعالى میگوید، ندانستى که آتش دوستان مرا نسوزد و ایشان را گزند نرساند. قال کعب: ما احرقت النار من ابراهیم الا وثاقه. و قال المنهال بن عمرو: قال ابراهیم خلیل الله ما کنت ایاما قط انعم منى من الایام التى کنت فیها فى النار، ابراهیم گفت: در همه عمر خویش مرا وقتى خوشتر از آن نبود و روزگارى خوب تر از آن چند روز که در آتش بودم، هفت روز گفته‏اند که در آتش بود بقول بیشترین مفسران. پس نمرود بر بام قصر خویش نظاره کرد تا خود کار ابراهیم بچه رسیده است او را دید در آن روضه میان گل و نرگس و چشمه آب نشسته و گرد بر گرد آن روضه آتش زبانه میزد. آواز داد که یا ابراهیم! کبیر إلهک الذى بلغت قدرته ان حال بینک و بین ما ارى. اى ابراهیم بزرگ خدایى دارى که قدرت وى اینست که مى‏بینم و با تو این صنع نموده، اى ابراهیم هیچ توانى که ازین موضع بیرون آیى ناسوخته و رنج نارسیده؟ گفت توانم، گفت هیچ مى‏ترسى که همانجا بمانى ترا از آتش گزندى رسد؟ گفت نه، گفت پس بیرون آى تا با تو سخن گویم، و بروایتى دیگر نمرود گفت وزیران خویش را، بروید و ابراهیم را بنگرید تا حالش بچه رسید ایشان گفتند چه نگریم سوخته و نیست گشته بى‏هیچ گمان آتشى بدان عظیمى که کوه بدان بگدازد وى در آن نسوزد؟


نمرود گفت: من خوابى عجیب دیدم چنان دانم که وى نسوخته است. بخواب نمودند مرا که دیوارهاى حظیره‏اى که ما بنا کردیم بیفتادى و ابراهیم بى‏رنج بیرون آمدى، و پس ما او را طلب کردیم و نیافتیم پس نمرود از بام قصر خویش بوى نظر کرد و او را چنان دید و بیرون خواند، و ابراهیم بیرون آمد نمرود گفت: من الرجل الذى رأیته معک فى مثل صورتک قاعدا الى جنبک؟ آن که بود که با تو نشسته بود مردى هم بصورت تو؟ ابراهیم گفت فریشته ظل بود خداوند من فرستاد او را بر من تا مرا مونس باشد، گفت اى ابراهیم مهربان خدایى دارى و کریم، که با تو این همه نیکویى کرد بآن که تو وى را مى‏پرستى. اى ابراهیم من میخواهم که چهار هزار گاو از بهر وى قربان کنم، ابراهیم گفت: اذا لا یقبل الله منک ما کنت على دینک حتى تفارقه الى دینى. خداى من از تو قربان نپذیرد تا بر دین خویشى پس اگر با دین من آیى و او را توحید گویى بپذیرد، نمرود گفت: لا استطیع ترک ملکى، و لکن سوف اذ بحهاله، فذبحها، پس نمرود دست از ابراهیم بداشت و نیز تعرض وى نکرد، و وبال کید وى هم بوى بازگشت و ذلک قوله: «و أرادوا به کیْدا فجعلْناهم الْأخْسرین» اى خسروا السعى و النفقة و لم یحصل لهم مرادهم. و قیل معناه ان الله ارسل على نمرود و قومه البعوض فاکلت لحومهم و شربت دماء هم و دخلت واحدة فى دماغه فاهلکته.


«و نجیْناه و لوطا» محمد بن اسحاق بن یسار گفت: پس از آن که الله تعالى با ابراهیم آن کرامت کرد و دشمن وى نومید و خاکسار گشت جماعتى بوى ایمان آوردند یکى از ایشان لوط بود و هو لوط بن هاران بن تارخ، و هاران هو اخو ابراهیم.


و قیل لهما کان اخ ثالث و هو ناخور بن تارخ و هو ابو توبیل و توبیل ابو لایان، و رتقا بنت توبیل امرأة اسحاق بن ابراهیم ام یعقوب، و لیان و راحیل زوجتا یعقوب ابنتا لایان، و همچنین ساره بوى ایمان آورد و ابراهیم او را بزنى کرد بوحى آسمان. و اول وحى که بابراهیم آمد این بود، و ساره دختر مهین هاران بود عم ابراهیم. و بعضى مفسران گفتند که ساره دختر ملک حران بود، مفسران گفتند ابراهیم برفت از زمین عراق بجایى که آن را کوثى گویند بزمین شام، و با وى لوط بود و ساره، اینست که رب العزه گفت: «فآمن له لوط و قال إنی مهاجر إلى‏ ربی». و قال تعالى: «و نجیْناه و لوطا» یعنى نجیناه من نمرود و قومه. «إلى الْأرْض التی بارکْنا فیها للْعالمین» یعنى الشام.


بارک الله فیها بالخصب و کثرة الاشجار و الثمار و الانهار و منها بعث اکثر الانبیاء. قال ابى بن کعب: سماها مبارکة لانه ما من ماء عذب الا و ینبع اصله من تحت الصخرة التی هى ببیت المقدس.


و عن عبد الله بن عمرو بن العاص قال: سمعت رسول الله (ص) یقول: «انها ستکون هجرة بعد هجرة فخیار الناس الى مهاجر ابراهیم».


و عن معمر عن قتاده ان عمر بن الخطاب قال لکعب: الا تتحول الى المدینة فیها مهاجر رسول الله و قبره؟ فقال له کعب یا امیر المومنین انى وجدت فى کتاب الله المنزل ان الشام کنز الله فى ارضه و بها کنزه من عباده. و عن قتاده قال: الشام دار عقار الهجرة و ما نقص من الارض زید فى الشام و ما نقص من الشام زید فى فلسطین و هى ارض المحشر و المنشر و بها یجمع الناس و بها ینزل عیسى بن مریم و بها یهلک الله الدجال.


و حدث ابو قلابة ان رسول الله (ص) قال: «رأیت فیما یرى النائم کان الملائکة حملت عمود الکتاب فوضعه بالشام فادلته ان الفتنة اذا وقعت کان الایمان بالشام.


و عن زید بن ثابت قال: قال رسول الله (ص) «طوبى للشام، قلنا لاى ذلک یا رسول الله؟ قال لان ملائکة الرحمن باسطة اجنحتها علیها.


قوله: «و وهبْنا له إسْحاق و یعْقوب نافلة» النافلة هاهنا ولد الولد یعنى به خاصة یعقوب، لان الله تعالى اعطاه اسحاق بدعائه حیث قال رب هبْ لی من الصالحین، و زاده یعقوب ولد الولد، و النافلة الزیادة. و قال مجاهد و عطاء معنى النافلة، العطیة و هما جمیعا من عطاء الله عز و جل نافلة اى عطاء. فعلى هذا، لقول تعود النافلة الیهما جمیعا و على القول الاول تعود الى یعقوب وحده. «و کلا جعلْنا صالحین» اى ابراهیم و لوطا و اسحاق و یعقوب جعلناهم انبیاء، و قیل امرنا هم بالصلاح فصلحوا «و جعلْناهمْ أئمة» یعنى انبیاء یقتدى بهم فى الخیر «یهْدون بأمْرنا» اى یدعون الناس الى دیننا بوحینا و اذننا. «و أوْحیْنا إلیْهمْ فعْل الْخیْرات» اى اوحینا الیهم ان افعلوا الخیرات، قیل ما فیه رضا الله فانه من الخیرات، «و إقام الصلاة و إیتاء الزکاة» یعنى و ان اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة، و حذفت هاء الاقامة لما فى الاضافة من الدلالة علیها. «و کانوا لنا عابدین» خاشعین غیر مستکبرین.


«و لوطا آتیْناه» یعنى و آتینا لوطا، «حکْما و علْما». و قیل و اذکر لوطا آتیناه حکما. الحکم فى القرآن على وجهین: احدیهما بمعنى القضیة کقوله: «لا معقب لحکْمه». و الثانى بمعنى الحکمة تجده فى مواضع من القرآن و هو هاهنا من هذه الوجه، تقول حکم و حکمة کما تقول نعم و نعمة. و علما بمعنى فقها بدین الله، و قیل حکما و علما، اى النبوة و الکتاب. «و نجیْناه من الْقرْیة» اى من اهل القریة کقوله: «و کأینْ منْ قرْیة عتتْ» اى عتى اهلها، و القریة سدوم «التی کانتْ تعْمل الْخبائث» ما کره الله، من اللواط و قطع السبیل، و اتیان المنکر من التضارط فى الاندیة، و خذف الناس بالبنادق. «إنهمْ کانوا قوْم سوْء» شرارا، «فاسقین» خارجین عن طاعة الله، «و أدْخلْناه» یعنى لوطا، «فی رحْمتنا» فنجیناه بها، و قیل ادخلناه فى النجاة و الخلاص من قومه. «إنه من الصالحین» المطیعین لامر الله.


«و نوحا إذْ نادى‏ منْ قبْل» اى من قبل ابراهیم و لوطا، «فاسْتجبْنا له» اى اجبناه الى ما سأل. یعنى قوله: «لا تذرْ على الْأرْض من الْکافرین دیارا». «فنجیْناه و أهْله» اى اهل بیته. «من الْکرْب الْعظیم». قال ابن عباس: من الغرق و تکذیب قومه و اذاهم، و قیل من شدة البلاء لانه کان اطول الانبیاء عمرا و اشدهم بلاء. و الکرب، اشد الغم.


«و نصرْناه من الْقوْم» یعنى انجیناه من القوم، و قیل من هاهنا بمعنى على اى نصرناه على القوم. «الذین کذبوا بآیاتنا إنهمْ کانوا قوْم سوْء فأغْرقْناهمْ» فاهلکناهم بالماء. «أجْمعین» صغیرهم و کبیرهم، ذکرهم و انثاهم.